عشق بی انتها


لحظات عاشقی من

 

زن و شوهر جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند

 

 آنها از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند.

 

زن جوان: یواشتر برو من میترسم

 

 

مرد جوان:نه،اینجوری خیلی بهتره

 

 

زن جوان:خواهش میکنم من خیلی میترسم

 

 

مرد جوان:خوب اما باید اول بگی دوسم داری

 

 

زن جوان:دوستت دارم حالا میشه یواشتر بری

 

 

مرد جوان:مرا محکم بگیر

 

 

زن جوان:خوب حالا میشه یواشتر برونی

 

 

مرد جوان:باشه،به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری

 

و روی سرت بذاری آخه نمیتونم راحت برونم اذیتم میکنه

 

 

روز بعد روزنامه ها نوشتند:

 

برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید

 

در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد

 

 یکی از سزنشینان زنده ماند و دیگری در گذشت

 

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود

 

پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند

 

با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت

 

و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود

و خودش رفت تا او زنده بماند...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:32 توسط روناک| |


Power By: LoxBlog.Com